سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۳۸۲

۱

می برندش به همان راه که آمد واپس

هر که چون صبح زند خنده به خود نیم نفس

۲

زاهدا سبحه بینداز که بس کوتاه است

از خم حلقهٔ زلف بت ما دست هوس

۳

ای کم از مورچه بر خوان لئیمان جهان

چند بر سر بزنی دست تولا چو مگس

۴

چه طلسم است در این لاشهٔ دنیا که مدام

می نماید به نظر نفس تو را کس، کرکس

۵

چه توان برد ز من فیض چو آن دیوانه

گفت شب مونس من پشه و روز است مگس

۶

تیره شد خاطر فرهاد ز سودای مجاز

ظاهر است این که شود خانه سیه ز آتش خس

۷

دل شود خسته ز تکلیف که بلبل نالد

گر ز چوب گل صد برگ بساز ند قفس

۸

زاهدان را ز ره آوازهٔ جنت برده است

سر به صحرا زده این قافله ز آواز جرس

۹

نیستم طفل رسن تاب ولیکن چون او

کارم از پیشروی رفته سعیدا واپس

تصاویر و صوت

نظرات