
سعیدا
شمارهٔ ۳۹
۱
بی غم نفسی نیست دل باخبر ما
زخمی است که سوزد به دل ما جگر ما
۲
دیدیم که این چشم به آن روی سزا نیست
برخاسته منظور ز پیش نظر ما
۳
ما شعله نماییم ولی تشنه نوازیم
چون ابر چکد آب ز برق شرر ما
۴
شمشیر خجالت که کشد لاف درونان
بی رنگ برآید ز جگر نیشتر ما
۵
می گفت به جان دوش سعیدا دل محزون
زینهار که از خود نروی بی خبر ما
تصاویر و صوت

نظرات