سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۳۹۷

۱

یک قامت بلند به هر می کشیدنش

بالا برآید آب لطافت ز گردنش

۲

دست که می رسد که گریبان او کشد

صد جان و دل کشیده سر از پای دامنش

۳

میدان ترکتاز خیالات او منم

جای جفاست تا به دل از دیدهٔ منش

۴

جان عزیز نیست اگر جسم او چرا

نازکتر از خیال نماند به من تنش

۵

دیگر به خویش باز نیاید به سال ها

یک بار هر که از بر خود دید رفتنش

۶

من باده نوش ساغر آن ساقیم که گاه

کیفیت شراب دهد لب مکیدنش

۷

دارم بتی و شکر سعیدا که روی او

دیدن نمی توان مگر از دیدهٔ منش

تصاویر و صوت

نظرات