
سعیدا
شمارهٔ ۴۳۷
۱
کو [دلی] کز ستم چرخ نباشد غمناک
دیده ای کو که نباشد ز جفایش نمناک
۲
از لگدکوب زمین را به زمان پردازم
می زنم چرخ که در چرخ درآید افلاک
۳
لاله گردیدم و رعنا شدم و گل گشتم
سینه ام داغ و رخم زرد و گریبان صد چاک
۴
جگر شیر شود آب در آن حلقهٔ زلف
چیست دل تا نشود خون به خم آن فتراک
۵
تا به لطف سخن ما برسی می باید
خردی تیز و دل نازک و طبع چالاک
۶
ای فلک پست مبین همت انسان را باش
تا کجا رقص کنان می رود این ذره به خاک
۷
چون دو آیینهٔ بی زنگ بود روی به روی
نظر پاک ز من از تو دل و دامن پاک
۸
گرچه در عشق سعیدا همه خون است ولیک
هر که سر داد در این راه از آن راه چه باک
نظرات