سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۴۴۳

۱

بیت معموری که نامش تن نهاده ذوالجلال

چار دیواری است بر پا لیک در دست خیال

۲

اول و آخر نمی باشد به پیش اهل دل

حرف ماضی و مضارع را مپرس از اهل حال

۳

یوسف مصری ز [خواری] شد عزیز روزگار

بی زوال ای دوست این جا کی کسی یابد کمال

۴

کسجده کی جایز بود با صد خیال غیر حق

بی غبار دل جبین را بر جبین خاک مال

۵

از قضا هر چیز می بینی بجز تقدیر نیست

گر رسد زخمی ز دست کس به پیش کس منال

۶

هر که دیدم ز عصیانش ندامت می کشد

بیشتر از طاقت خود می کشم من انفعال

۷

تخم عرفان سبز کی گردد ز خاک سخت دل

نرمی بسیار می باید که روید این نهال

۸

بس که خون صاف در فکر سخن دل خورده است

شعر می گویم سعیدا لیک چون آب زلال

تصاویر و صوت

نظرات