
سعیدا
شمارهٔ ۴۴۵
۱
از آن زمان که غم او گرفته جای خیال
دگر به گوشهٔ دل کم رسیده پای خیال
۲
به روز وصل دلم صاف تر ز آینه بود
فراق یار مرا کرد آشنای خیال
۳
به فکر گوی سخن گر مراد می خواهی
که زر شود سخن مس ز کیمیای خیال
۴
چه فکرها که نکردم نمی رسد چه کنم
به غیر پنجهٔ دل دست کس به پای خیال
۵
به فکر نفی سوای تو بسکه گردیدم
نیافتیم در این خانه ماسوای خیال
۶
به هر خیال که رفتم گرفت دردسرم
نشد موافق طبع دلم هوای خیال
۷
جهان اگرچه خیال است لیک حضرت حق
نیافریده سعیدا تو را برای خیال
نظرات