
سعیدا
شمارهٔ ۴۴۷
۱
گر شوی واقف تو ای بی حاصل از اسرار دل
حال دنیا و مافیها کنی در کار دل
۲
از تماشای دو عالم چشم می بستی دگر
گر تو بینا می شدی بر دیدهٔ بیدار دل
۳
زهرهٔ شیران شود آب از پی اش در راه عشق
بی جگر کی می تواند بود یک دم یار دل
۴
عرش می لرزد ز آه سینهٔ صاحبدلان
زینهار ای دل نیفتی در پی آزار دل
۵
بار مجنون کی تواند ناقهٔ لیلی کشید
طرفه سنگین است در راه محبت بار دل
۶
عمرها شد بر در دل کار او رفت است و روب
ای خدایا بر سعیدا وانما دیدار دل
نظرات