
سعیدا
شمارهٔ ۴۵۱
۱
شد شبنم بی مهر روان بر ورق گل
بلبل شده سرمست ز بوی عرق گل
۲
بس ریخته ای خون صراحی تو در این باغ
آتش به گلستان زده امشب شفق گل
۳
اوراق پریشان شده اش صرف هوایی است
صبحی که صبا طرح نموده سبق گل
۴
حکم است که بی گل می گلرنگ ننوشند
داغ است دل لاله وشان ز این نسق گل
۵
بردار ز رخ پردهٔ ناموس جهان را
سرپوش نکرده است کسی بر طبق گل
۶
تدبیرگر جمله مهمات سعیدا
از نکهت گل ساخته سد رمق گل
نظرات