
سعیدا
شمارهٔ ۴۵۲
۱
ریزد خزان به خاک چو برگ و نوای گل
جز عندلیب نیست کسی آشنای گل
۲
از گوشهٔ کلاه شکست آفتاب من
رنگ پریده را به هوا از هوای گل
۳
دور از تو چون شوم که نگردد دمی جدا
هر جا که می رود سر بلبل ز پای گل
۴
با ما جفا و جور جهان از اشارتی است
کی خار می خلد به کفی بی رضای گل
۵
نزدیک شد که بلبل مسکین ز خود رود
باد صبا فتاده چرا از قفای گل
۶
در باغ از توجه گل خار سبز شد
باشد کمال سرو سهی از دعای گل
۷
صبر و قناعت ای دل صد پاره یاد گیر
رنگ است و بو برای لباس و غذای گل
۸
هر چیز داد باز بهارش گرفت و رفت
غیر از خزان که داده زری در بهای گل
۹
می زد رقیب بر سر و می کند باغبان
خوش ناله ها که کرد سعیدا برای گل
نظرات