
سعیدا
شمارهٔ ۴۵۹
۱
نی همین از خودنمایی پا و سر پیچیدهام
خویش را در جیب صد عیب و هنر پیچیدهام
۲
هرچه با گردون دون دادم همانم باز داد
چون صدا این کوه را من بر کمر پیچیدهام
۳
باطن خود را به ظاهر نیک گردانیدهام
این بدان ماند که عیبی در هنر پیچیدهام
۴
فکر زلفش تا نبیند همچو مشک افسردگی
چون ضیا در پردههای چشم تر پیچیدهام
۵
او منزه بوده است از نقد و جنس و خیر و شر
من عبث بر تار و پود خیر و شر پیچیدهام
۶
قطرهٔ خونی به بیداری برآید مشکل است
ز این رگ خوابی که من بر نیشتر پیچیدهام
تصاویر و صوت

نظرات