
سعیدا
شمارهٔ ۴۶۴
۱
آه از آن روزی که چون یوسف نگاری داشتم
در نظرهای عزیزان اعتباری داشتم
۲
یاد ایامی که در این کلفت آباد جهان
همچو مینا و صراحی غمگساری داشتم
۳
وای از آن روزی که پایم می فشرد انگور را
در خرابات مغان دست به کاری داشتم
۴
سوخت دل یکباره ور نی از گل روی کسی
پیشتر در سینه من هم خارخاری داشتم
۵
باد دستی های من یکبارگی افشاند و رفت
در دل و در سینه هر گرد و غباری داشتم
۶
بسکه در غربت ز تنهایی صفاها کرده ام
نیست در خاطر که من یار و دیاری داشتم
۷
چشم گردونم به خاک افکند ورنه بیش از این
سینه ای چون ابر و چشم اشکباری داشتم
۸
آمدم تا وادی خود دشمنان ره یافتند
وای چون من بیخودی بر خود حصاری داشتم
۹
پاسبان بودم سعیدا با سگان کوی یار
ای خوش آن روزی که آن جا اقتداری داشتم
نظرات