
سعیدا
شمارهٔ ۴۷۳
۱
به قطع هستی خود خوب دستیار خودم
همیشه میل کش چشم اعتبار خودم
۲
اگرچه تشنه لبم دیده بحر استغناست
چو آب می روم عمر در کنار خودم
۳
چنان ز خویش برون رفته ام که شد عمری
نشسته ام شب و روز و در انتظار خودم
۴
ز بیم آه جگرسوز خویشتن دایم
چو ابر منتظر چشم اشکبار خودم
۵
گرفته عقل به دست اختیار من زان ره
همیشه در پی بگسستن مهار خودم
۶
از آن زمان که تو را عین خویشتن دیدم
دگر چو آهوی چشم بتان شکار خودم
۷
ز فکر رفته سعیدا هوای سیر وطن
از آن زمان که غریب دیار یار خودم
نظرات