سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۴۷۸

۱

چو بلبل از خس و خار چمن کاشانه‌ای دارم

برای برق حسن گل عجایب‌خانه‌ای دارم

۲

نه در شهر است آرامش نه در صحراست تمکینش

نمی‌دانم چه سازم خاطر دیوانه‌ای دارم

۳

تو مشغولی به خویش ای زاهد و من فارغم از خود

تو تسبیحی به کف داری و من پیمانه‌ای دارم

۴

حکایت‌های من از پا دراندازد جهانی را

ز سر گر بگذری از سرگذشت افسانه‌ای دارم

۵

از آن سررشتهٔ کارم سری بر روشنی دارد

که همچون شمع، من در سوختن پروانه‌ای دارم

۶

در آن وادی که مجنونش منم ای سیل بی‌منت

گذارت گر بدان جا اوفتد ویرانه‌ای دارم

۷

شکستی دل سعیدا را و با بیگانه‌ای می خوردی

نگفتی هیچ از خود بی‌خبر دیوانه‌ای دارم

تصاویر و صوت

نظرات