سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۴۸۱

۱

تنی چند بید لرزان و روان ساکنی دارم

زمین بی قرار و آسمان ساکنی دارم

۲

نمی آید ز ضعف تن، خدنگ آه من تا لب

که از دست توانایی کمان ساکنی دارم

۳

چو گل در غنچهٔ طبعم به صد رنگ است حرف اما

به هنگام سخن گفتن زبان ساکنی دارم

۴

چو تصویرم نباشد اختیار پیش و پس رفتن

به دست نارسای خود عنان ساکنی دارم

۵

نه چون بلبل دل هر غنچه را خون کرده ام دایم

نسیم آسا به گوش گل فغان ساکنی دارم

۶

به امیدی که بوی پیرهن از مصر می آید

در این وادی به هر جا کاروان ساکنی دارم

۷

سعیدا هیچ گه بی غم ندیدم خاطر خود را

در این ویرانه دایم میهمان ساکنی دارم

تصاویر و صوت

نظرات