
سعیدا
شمارهٔ ۴۸۲
۱
به گرد کوی جانان های های ساکنی دارم
چو پای مور در این ره صدای ساکنی دارم
۲
رفاقت با چو من مشکل بود کس را در این وادی
که دستی بر کمر چون کوه و پای ساکنی دارم
۳
به هر دم [آرزویی] سد راه خویش می بینم
چو می آیم به سرمنزل هوای ساکنی دارم
۴
نمی ماند نهان در خاک مشت استخوان من
که چون همت به دوش خود همای ساکنی دارم
۵
چه شد چون غنچه اوراق دل من گر پریشان شد
درون پردهٔ دل دلربای ساکنی دارم
۶
نمی دانم سعیدا کی خزان رفت و بهار آمد
در این وادی چو نی برگ و نوای ساکنی دارم
تصاویر و صوت

نظرات