سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۴۸۹

۱

ندارد منت بار لباس از هیچ کس دوشم

نباشد چون کمان غیر از خدنگ غم در آغوشم

۲

چو افلاطون به وحدت سال ها در خم کنم مسکن

چو می با خام طبعان و هواخواهان نمی جوشم

۳

به چندین جامهٔ ارزق که ای زاهد به برداری

تو عیب من نمی پوشی و من عیب تو می پوشم

۴

ز خود رفتم نرفتم هیچ گه از یاد [و] فکر غم

بسی گشتم چو دیدم در دل شادی فراموشم

۵

به فریاد کجا خم می رسد یا شیشه یا ساغر

مگر دریا شود می تا کند یک لحظه مدهوشم

۶

ز حرف سخت سنگ کودکان بهتر که از دردش

نشد پر خاطر دیوانه ز این پر شد از آن گوشم

۷

شب وصلش نبودم باخبر از نشئهٔ مجلس

سعیدا بر دل امروز یاد صحبت دوشم

تصاویر و صوت

نظرات