سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۴۹

۱

بی رمز درد، کس نشود آشنای ما

خالی ز ناله نیست نی بوریای ما

۲

ماییم هر چه هست نماییم هر چه هست

از ما پر است عالم و خالی است جای ما

۳

با سنگ طینتان چه کند نرمی زبان

با دل شکسته کار کند مومیای ما

۴

دست طمع ز دامن دوران بریده ایم

کفش زمانه راست نیامد به پای ما

۵

خود را به تیر آه غریبان سپر مکن

خم شد کمان چرخ به زور دعای ما

۶

عمری است در مقام رضا ایستاده ایم

هرگز ناوفتاده ز پا این عصای ما

۷

ما گردباد وادی حیرانی خودیم

جز آه ما نگشته کسی گرد وای ما

۸

هرگز نداده دولت دیدار رو مگر

از پا فتاده سایهٔ بال همای ما؟

۹

بلبل به باد داد هر آن برگ گل که داشت

بشنود تا نوای دل بینوای ما

۱۰

گر شمع من تو باشی و پروانه ات منم

روز جزا وصال تو باشد جزای ما

۱۱

انگشت خود گزید سعیدا چو ماه نو

تا دید ضعف طالع نشو و نمای ما

تصاویر و صوت

نظرات