
سعیدا
شمارهٔ ۴۹۲
۱
از حال من مپرس [و] ندامت کشیدنم
خو گشته پشت دست به دندان گزیدنم
۲
هر دم شکست می خورم اما به چشم خلق
از بس شکسته ام ننماید شکستنم
۳
پیچد به خویش دشمن من بیشتر ز پیش
در چشم روزگار چو مو گر شود تنم
۴
ای عقل رو به وادی حیرت نهاد و رفت
هر کس که دید همچو تو از خویش رفتنم
۵
از بس شکست خورد سعیدا دلم ز خلق
رنگ آن قدر نماند به رویم که بشکنم
نظرات