سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۴۹۳

۱

باز حرف از ناز خوبان می زنم

طعنه ها بر کفر و ایمان می زنم

۲

همچو زلف از مصحف روی بتان

بعد از این فال پریشان می زنم

۳

می کنم جان را بر آن لب پیشکش

سنگ بر لعل بدخشان می زنم

۴

نیستم آنگاره لیک انگاره را

تا شوم هموار، سوهان می زنم

۵

گر در و دیوار از دستم شکست

بعد از این سر در بیابان می زنم

۶

شیشه ام چون ابر گر پر می شود

خیمه در صحن گلستان می زنم

۷

کشور جانان سعیدا رو نمود

پشت پا بر عالم جان می زنم

تصاویر و صوت

نظرات