سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۵۰۶

۱

گر کمر زرین و یا زر در کمر بربسته ایم

از خیال خاطر آن سیمبر بربسته ایم

۲

آن چنان گرد تعلق را ز خود افشانده ایم

کز غبار راه، احرام سفر بربسته ایم

۳

رشتهٔ تسبیح جان سازیم تا از تار زلف

عمرها شد ما به این نیت کمر بربسته ایم

۴

از درون باشد که حرف [آشنایی بشنویم]

گوش خود بر حلقهٔ بیرون در بربسته ایم

۵

بهر زینت خلق بر دستار خوش پیچیده اند

غافلند از آن که بر سر درد سر بربسته ایم

۶

هر دو آزادیم می گویند ما و سرو را

لیک کی ما همچو او دل بر ثمر بربسته ایم؟

۷

گر یکی مرغیم و گر سیمرغ در نزد قضا

دست و پا گم کرده ایم و بال [و] پر بربسته ایم

۸

در تماشای جهان با خلق یکسان نیستیم

مردمان دل بسته اند و ما نظر بربسته ایم

۹

تا سعیدا غیر را در بزم او نبود رهی

از کمال رشک ما بر خویش دربر بسته ایم

تصاویر و صوت

نظرات