
سعیدا
شمارهٔ ۵۰۹
۱
عزلت گزیده ایم به عزت رسیده ایم
صحت شدیم تا که ز صحبت بریده ایم
۲
غافل مشو ز چشم حوادث که در دمی
همچون نگه ز دیدهٔ بینا بریده ایم
۳
هر موج خیز گریهٔ ما بحر خون بود
با نوح، این تلاطم طوفان ندیده ایم
۴
آیینه جام باده و تخت است تخته پوست
ما قصهٔ سکندر و دارا شنیده ایم
۵
در آرزوی خانهٔ آن خانمان خراب
هر کوچه ای که بود به عالم دویده ایم
۶
بد می رسد به گوش، صدای گرفت و گیر
تا از میان خلق چو آهو رمیده ایم
۷
جز خال دانه ای نبود آرزوی ما
در سبزه زار سنبل و ریحان چریده ایم
۸
کردیم گریه گر دم آبی رسیده است
خون خورده ایم تا لب نانی گزیده ایم
۹
خواهی ز طول عمر سعیدا خبر شوی
چون مغربی گذشته و صبحی دمیده ایم
نظرات