سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۵۲۲

۱

ندیده صاحب معنی به روزگار سخن

غریب جز من افتاده در دیار سخن

۲

زبان ز حرف بد و نیک آن چنان بستی

که گشته است عقیق تو مهردار سخن

۳

چو چشم من به جمال تو گوش پارهٔ چرخ

کشد ز لعل تو تا حشر، اعتبار سخن

۴

ز خط پشت لبت شد سواد حرف عیان

که گشته نقطهٔ خال لبت مدار سخن

۵

نه من ز شکوه سکوتم که مردم چشمت

گرفته است ز دست من اختیار سخن

۶

نکرده ایم به کس دست طمع خویش دراز

که داده است خدا نقد بی شمار سخن

۷

ز خاکساری خود با تو عرضه می کردم

مباد جای کند در دلت غبار سخن

۸

توان شناخت خود با تو عرضه می کردم

مباد جای کند در دلت غبار سخن

۹

توان شناخت سعیدا قماش هر کس را

ز لطف معنی نازک به اعتبار سخن

تصاویر و صوت

نظرات