سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۵۳۸

۱

مگذر ز راستی و ببین بر کمال من

از خاک، قد خمیده برآید نهال من

۲

خوش معنی است ذات تو کز پاکی وجود

هرگز نبسته صورت آن در خیال من

۳

از کثرت ظهور چو خورشید در جهان

شد عمرها که می گذرد ماه و سال من

۴

بیمار و خسته گویم و از خویشتن روم

آن دم که چشم مست تو پرسد ز حال من

۵

تا می رسانمش به لب از خویش می روم

جام می است مرشد صاحب کمال من

۶

دل های مرده را سخن من دهد حیات

آیینه را به جوش درآرد مثال من

۷

یاد از جمال و ابروی او می دهد مرا

ماه تمام و قامت همچون هلال من

۸

از هوش رفته دید سعیدا و گفت یار

نتوان به چشم عقل تو دیدن جمال من

تصاویر و صوت

نظرات