
سعیدا
شمارهٔ ۵۴۶
۱
صلح و صفا بود مرا جنگ تو و جفای تو
تن به قضا سپرده ام در طلب رضای تو
۲
یوسف مصر کمترین بنده ات ای عزیز من
هر دو جهان کلافه ای آمده در بهای تو
۳
جز دل عاشقان نشد معبد ذات اقدست
کون و مکان دو کفش تنگ آمده پیش پای تو
۴
مردم دیده خاک ره در نظر منزهت
پاک ز آلت لسان، نطق سخن سرای تو
۵
چرخ شد استخوان نما از مه که بیندش
باز نکرده دیده را جانب او همای تو
۶
کار دلم تپیدن و بی تو در این قفس مدام
در پرش است چشم من در سفر هوای تو
۷
دیده نمی توانمت غیر تو هست گر کسی
خود چه کنم بگو مرا گر نشوم فدای تو
۸
گرچه ضعیفم و گدا چون تو نه بی مربیم
شکر خدای من تویی کیست بگو خدای تو
۹
دادن جان مرا نه از بهر عوض گرفتن است
من ز فنای خویشتن خواسته ام بقای تو
۱۰
شهرهٔ شهر شد سعیدا به غلامی سگت
گر بکشی زهی طرب گر بکشی رضای تو
تصاویر و صوت

نظرات