سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۵۷۸

۱

ز بس این تن پرستان کرده خم گردن به آسانی

ز جا برخاستن گردیده مشکل از گران‌جانی

۲

مبر امید خود را نزد ابنای زمان ای دل

که موج بحر نومیدی است ز ایشان چین پیشانی

۳

به هر تار سر زلف تو بستم دل ندانستم

که آخر نیست یک مو حاصل از این جز پریشانی

۴

ز فرمان تو بیرون می‌رود در آستین دستت

مکش منت ز دوش خویش و تن در ده به فرمانی

۵

دل سنگین او از گریهٔ من نرم خواهد شد

که از آه تر من سبز شد یاقوت رمانی

۶

«بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت»

شبی با این قضا بزم چنین من در غزل‌خوانی

۷

سعیدا سال‌ها جان کند تا امشب به کام دل

مرید حافظ شیراز شد از خویش پنهانی

تصاویر و صوت

نظرات