سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۵۸

۱

کاکل کمند زلف تو شد دام آفتاب

تا شد غزال چشم سیه رام آفتاب

۲

زان دم که ماه روی تو را دیده ام به خواب

هرگز نبرده ام به غلط نام آفتاب

۳

زان رو که ناز گوشهٔ ابرو بود بلند

مه می شود هلال به پیغام آفتاب

۴

لعل لبش به چشم سیاهش نمی رسد

نسبت به جام می نکنم جام آفتاب

۵

آغاز مهر نیم دمی صبح صادق است

یک شام بیش نیست سرانجام آفتاب

۶

هر شب برای داشتن [پاس] خاطر است

مشعل فروزی فلک و بام آفتاب

۷

هرگز نیافت روزی خود غیر قرص نور

تا لقمه خوار خوان تو شد کام آفتاب

۸

هرگز ندیده ایم سعیدا ز مفلسی

یک خرقهٔ درست بر اندام آفتاب

تصاویر و صوت

نظرات