سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۵۸۰

۱

ز خویش برده مرا چشم باده پیمایی

نگاه بر طرفی رفته و دلم جایی

۲

چسان به کار دگر رو کنم که کس نشنید

به دست دور زمان غیر جام و مینایی

۳

همین نه جور و جفا کار دلبری است و بس

که گاه ناز و عتاب و گهی دل آسایی

۴

رسیده است به جایی نزاکت طبعم

که چون نسیم ز خود می روم به ایمایی

۵

چو تار و پود محبت به عمر پیچیده است

مراست بر سر زلف تو طرفه سودایی

۶

گرفتم آن که نماید جمال خود لیکن

که راست طاقت نظاره ای تماشایی؟

۷

ز رنگ و خوی تو پیداست هر که را چشم است

که آفتاب نهادی و ماه سیمایی

۸

چه غم ز درد دلم گر خبر نمی گیری

همین بس است که در جمله حال، دانایی

۹

چه مور و پشه که در کارخانهٔ عالم

به کوی عشق ندیدم کم از سعیدایی

تصاویر و صوت

دیوان سعیدا نقشبندی یزدی به کوشش رضیه رضائی تفتی - رضیه رضائی تفتی - تصویر ۲۹۹

نظرات