سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۵۸۳

۱

دل برده است چشم قتال جنگجویی

خورشیدوضع و مهرو چون باده تندخویی

۲

منع مدام زاهد دارد دوام تلخی

یا حرف تلخ بهتر یا می در این چه گویی؟

۳

رمزی است نشئهٔ می، پندم به گوش خود گیر

زنهار تا توانی با نیک و بد نکویی

۴

عالم همین نمودی است خالی ز لطف معنی

رنگ وفا ندارد نقشی است بر کدویی

۵

در مسجد و خرابات نشنیدم و ندیدم

غیر از فغان و شوری جز بانگ های و هویی

۶

مرغ چمن همی گفت دی با ترنم خوش

زنهار دل نبندد عاقل به رنگ و بویی

۷

ز این چرخ بی مروت کام دلی نخواهی

کاین تشنه ای است مشتاق تا ریزد آبرویی

۸

هرگز نمی نماید آن ماه رخ سعیدا

تا این غبار هستی از خاطرت نشویی

تصاویر و صوت

نظرات