
سعیدا
شمارهٔ ۶۱
۱
در میان ما و او شد حسن بی پروا نقاب
تابش خورشید بر خورشید شد پیدا نقاب
۲
روز محشر روی او از هیچ کس پوشیده نیست
می شود خجلت به چشم عاصیان فردا نقاب
۳
آسمان در فکر دیدارش سراپا دیده شد
تا مبادا افکند از روی مه سیما نقاب
۴
خوشتر از دل نیست جای ذکر جانان هوش دار
دختر رز را نباشد بهتر از مینا نقاب
۵
تا نپوشی چشم از جان، گوهرت ناید به دست
دیدن او را به ما شد دیدهٔ بینا نقاب
۶
وسمه ننگ است ابروش را سرمه عار دیده اش
دلبری را بسته از رنگ حنا بر پا نقاب
۷
اشک ما اکثر حجاب دیدهٔ ما می شود
همچو موج بحر گاهی بر رخ دریا نقاب
۸
مبدأ درمان و درد خویش می دانیم کیست
حکمت حق را نباشد بوعلی سینا نقاب
۹
عارف از آگاهی دایم سعیدا عارف است
یا غیر دوست باشد بر دل دانا نقاب
نظرات