سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۶۸

۱

صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت

خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت

۲

سرخ ناگردیده ریزد خون دل را دل به زور

حیف این می را که از خم ساقی ما خام ریخت

۳

ساقی بزم طرب تا عقل دوراندیش شد

رنگ مینا را شکست و آبروی جام ریخت

۴

آسمان هر مایهٔ نازی که پیدا کرده بود

جمله را یکبارگی در پای این اندام ریخت

۵

آسمان، کوکب نما کی بود دست قدرتش؟

دامنی از داغ ما پر کرد و بر این بام ریخت

۶

دوش بر حال شهیدان گریه اش دانی چه بود

بر دماغ آشفتگانش روغن بادام ریخت

۷

دیدن ذاتش سعیدا درخور این دیده نیست

در خیال او پر اندیشه از اوهام ریخت

تصاویر و صوت

نظرات