
سعیدا
شمارهٔ ۷۸
۱
هر آن دلی که به زلف بتی گرفتار است
ز دام جستهٔ تسبیح و قید زنار است
۲
چرا به سر نزند لاله را که آن داغی
میان سوختگان عاشق وفادار است
۳
جهان به خانهٔ تاریک و تنگ می ماند
که هر طرف بروی پیش روی دیوار است
۴
اگر چه خاتم دل ها به نام اوست چه سود؟
که چون نگین سلیمان به دست اغیار است
۵
چرا تو سر مرا فاش می کنی ای شیخ؟
مگر تو بندهٔ آن نیستی که ستار است؟
۶
فدای او نکنم روح را که چیزی نیست
وگرنه دادن جان پیش من نه دشوار است
۷
هوای داغ سعیدا به سر از آن دارم
که لاله بر سر شوریده زیب دستار است
نظرات