
سعیدا
شمارهٔ ۹
۱
حکم سخن ندادم هر دم زبان خود را
بیهوده وانکردم قفل دهان خود را
۲
در این چمن چو بلبل صد نیش خار خوردم
چون غنچه وانکردم راز نهان خود را
۳
هر کس قدم بیارد این خانه خانهٔ اوست
دایم چو خود شمردم من میهمان خود را
۴
یکسان حساب کردم آینده را به ماضی
نگذاشتم تفاوت هرگز زمان خود را
۵
قد خمیدهٔ ما کاری نکرد آخر
بسیار آزمودیم زور کمان خود را
۶
هر چند خاکساریم عالی است همت ما
بر صدر کس ندادیم زان آستان خود را
۷
برداشتم سعیدا دل را ز دین و دنیا
کردم به عشق، سودا سود و زیان خود را
نظرات