
سعیدا
شمارهٔ ۹۴
۱
بی ظرف را شراب شرربار، مشکل است
پای برهنه سیر گل [و] خار مشکل است
۲
گفتم به چشم او که چرا دلبر است گفت
پرهیز پیش مردم بیمار مشکل است
۳
موسی ز ضعف دل به عصا تکیه کرد و رفت
تا کوه طور دید که دیدار مشکل است
۴
الحق به غیر حق نتوان گفت حق منم
رفتن به پای خود به سر دار مشکل است
۵
دل را به چشم او ز نگه بیشتر سپار
سودای خام ناز خریدار مشکل است
۶
در این سرای دو درهٔ چار طاق دهر
زنهار فکر کار مکن کار مشکل است
۷
تا غنچهٔ لبت به سخن وانمی شود
دانستن حقیقت اسرار مشکل است
۸
می گفتمش قصیده سعیدا در این زمین
لکن ردیف و قافیه بسیار مشکل است
نظرات