
سعیدا
شمارهٔ ۹۹
۱
صافیدلی چو آینه در این زمان کم است
ور هست همچو آب روان در پی هم است
۲
نبود عجب که منت آسودگی کشم
زخم صحیح ناشده در زیر مرهم است
۳
آیینه از تراش و خراش است پرضیا
روشنگر طبیعت ما خلق عالم است
۴
آب از دهان ساغر جمشید می رود
صبحی دمی که غنچهٔ گل پر ز شبنم است
۵
پیچد به آن کمر ز گمان شانه زلف را
یک موی در حساب ز کاکل اگر کم است
۶
تا حشر برنخیزد اگر بر فلک نهند
[سرباریی] که بر سر فرزند آدم است
۷
در زیر خاک، همت می جوش می زند
این طفل نارسیده مگر نسل آدم است
۸
دایم طناب طول امل در گلوی توست
تا میخ آز در گل حرص تو محکم است
۹
بتخانه است دهر و سعیداست بت پرست
آن کاو مرید خال و خط و زلف و پرچم است
تصاویر و صوت

نظرات