
صفای اصفهانی
شمارهٔ ۱۱۱
۱
دردیست ز عشق او به جانم
پیداست ز جسم ناتوانم
۲
این سوز ز جان رسید بر پوست
از پوست به مغز استخوانم
۳
از نام و نشان خود گذشتم
من بنده شاه بینشانم
۴
برهان جلالت من اینست
پیرم به تجلی و جوانم
۵
با آنکه جوانم آسمان را
چون تیر گذشته از کمانم
۶
چون قاصد کعبه حضورم
مقصود زمین و آسمانم
۷
تابنده آستان فقرم
چرخست گدای آستانم
۸
با آنکه تنم ز عشق موئیست
در پهلوی نفس پهلوانم
۹
در وادی ایمنم چو موسی
بر گله خویشتن شبانم
۱۰
ای آنکه کنی به بحر و کان روی
من گوهر بحر و زرکانم
۱۱
بگذشته ازین و آن و چون روح
در صورت این و سر آنم
۱۲
من باز سپیدم و مهیاست
بر ساعد شاه آشیانم
۱۳
پرورده نعمت حکیمم
بر خوان وجود میهمانم
۱۴
از کوزه عیسی است آبم
از سفره احمدست نانم
۱۵
با اینهمه قدر و جاه، فانی
در مهدی صاحبالزمانم
۱۶
من نیستم اوست کیستم من
پیداست صفای اصفهانم
نظرات