صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۱۱۶

۱

یار برداشت ز رخ پرده برای دل من

برد از من دل و بنشست به جای دل من

۲

نتوان گفت زمینست و سما خلوت دوست

خلوت سلطنت اوست سرای دل من

۳

دل من بارگه سلطنت فقر و فناست

آسمانست و زمینست گدای دل من

۴

عشق با آنکه هوای من و آب من ازوست

تربیت یافته از آب و هوای دل من

۵

پنجه حسن که معمار بنای ابدیست

کرد از آب و گل عشق بنای دل من

۶

ایکه از غرب افق میطلبی کرد اشراق

آفتاب ازل از شرق سمای دل من

۷

دل من کشتی نوحست بدریای فنا

ناخدای دل کشتیست خدای دل من

۸

دید ناهار نحیف هستم و بیمار و ضعیف

حق غذای دل من گشت و دوای دل من

۹

برخ زرد من آن نرگس بیمار گشود

یار بگشود در دار شفای دل من

۱۰

سایه افکند کسای دل من بر ملکوت

جبرئیلست ز اصحاب کسای دل من

۱۱

دل مرا بس برو ای دنیی بی صبر و ثبات

نگرفتست تعلق بتو رای دل من

۱۲

دل من جوی اگر طالب نوری که هباست

آفتاب فلک از نور و ضیای دل من

۱۳

در مکانیست کزو نیست برون کون و مکان

که سر کون و مکان باد فدای دل من

۱۴

نرسیدند به سرمنزل مقصود صفا

مگر آن قوم که رفتند به پای دل من

تصاویر و صوت

دیوان اشعار حکیم صفای اصفهانی به کوشش احمد سهیلی خوانساری - حکیم صفای اصفهانی - تصویر ۲۹۵

نظرات