صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۱۲۰

۱

من تاجرم بدکه بازار خویشتن

بر دست نقد جان و خریدار خویشتن

۲

هر دانشی که بود مرا صرف دید شد

دیوانه شد دلم پی دیدار خویشتن

۳

ایوان ملک قصر ملک دیده ام کنون

بنشسته ام بسایه دیوار خویشتن

۴

سلطان دل ز خاک در خود بسر نهاد

هر افسری که دید سزاوار خویشتن

۵

از راه کوی خویش رسیدند بر مراد

عشاق دوست در طلب یار خویشتن

۶

گشتیم بسکه کوس اناالحق زدیم فاش

منصور پایدار سر دار خویشتن

۷

پرگار خویشتن دل و نبود بغیر دل

در دور خویش مرکز پرگار خویشتن

۸

دیدم تمام کون و مکان را بچشم سر

من غیر خود ندیدم در دار خویشتن

۹

سیاره است و ثابت من عقل و عشق من

من آسمان ثابت و سیار خویشتن

۱۰

در عین شادمانی و عیش مدام خویش

در حیرتم ز انده بسیار خویشتن

۱۱

دار حقیقتست بنازم هزار بار

بر صنع دست و پنجه معمار خویشتن

۱۲

از خویشتن رهائی و باز آمدن بخویش

شرطست در سلوک گرفتار خویشتن

۱۳

افکنده ام ز دوش دل خویش بار غیر

آسوده ام ز قلب سبکبار خویشتن

۱۴

سرشار سر وحدت اطلاقی خودم

سرگرم خمر خانه خمار خویشتن

۱۵

در کار نفی خویشم و نفی صفای خویش

کس نیست همچو من پی آزار خویشتن

۱۶

بی پرده گویم آنچه بود نیست غیر یار

من جسته ام ز پرده پندار خویشتن

تصاویر و صوت

دیوان اشعار حکیم صفای اصفهانی به کوشش احمد سهیلی خوانساری - حکیم صفای اصفهانی - تصویر ۲۹۰

نظرات