صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۱۲۲

۱

گاه دی است و نوبت فصل بهار من

بنشسته است یار چو گل در کنار من

۲

بر گنج خسروی ندهم کنج خانقاه

امروز دور دور من و یار یار من

۳

جان یافتم ز دولت دل در حضور یار

فرخنده است روز چنین روزگار من

۴

جبریل را ز بال فکند و هنوز نیست

در اوج خویش باز حقیقت شکار من

۵

روی دلم بسمت دیاری بود که اوست

ابروی دوست قبله شرع دیار من

۶

نقش و نگار را بزدودم ز لوح دل

تا گشت جای جلوه نقش نگار من

۷

از جسم و جان امید بریدم هزار بار

تا دید روی او دل امیدوار من

۸

دیدم که عشق اوست خداوند کائنات

روزی که شد بکوی حقیقت گذار من

۹

بردم بپای عشق بسر سجده نیاز

یک قبله گشت و یکدل و یکروی کار من

۱۰

دادم زمام مملکت دل بدست دوست

باقی نماند در کف من اختیار من

۱۱

صبحست و یار ساقی و من در خمار دوش

یارب پذیر عذر لب میگسار من

۱۲

جز صاف غم که صیقل آئینه صفاست

کو آب رحمتی که نشاند غبار من

تصاویر و صوت

نظرات