
صفای اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۵
۱
پورا بسلطنت رسی این پند گوش کن
تاج سر از غبار در میفروش کن
۲
گفتار من که هست چو لولوی شاهوار
مرجان گوش جان حقیقت نیوش کن
۳
هوش تو را مشاهدهٔ سِرّ غیب نیست
خواهی به سِرّ غیب رسی ترک هوش کن
۴
گسترده است سفرهٔ دولت به بار دل
ای خاکسار بارگه فقر نوش کن
۵
حق ناخدای کشتی دریای زندگیست
ای ابر ریزش آور و ای بحر جوش کن
۶
ای در برِ تو جامهٔ زربفت خسروی
روی ملاطفت به من ژندهپوش کن
۷
معشوق شاهد دل و مشهور دیده است
با خویش گفتگو کن و ترک سروش کن
۸
ای خرقهٔ کمال به دوش ولایتت
جان مرا ردای عنایت به دوش کن
۹
جوش و خروش رعد درین گوش بیصداست
ای سینه هرچه خواهی جوش و خروش کن
۱۰
نقش خط نگار که دیباچهٔ بقاست
از دل بخوان و ترک خطوط و نقوش کن
تصاویر و صوت

نظرات