صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۱۲۸

۱

ز چه کرد با چنین روبر خلق خودنمائی

بتم ار نداشت در دل سر دعوی خدائی

۲

نتوان نمود منعم ز سجود روی این بت

که مزینست دوشش بردای کبریائی

۳

در آشنائی دل زده و ز غیر بگسل

که بدل نمی پسندد حرکات آشنائی

۴

مطلب ز نام حاصل که فشاند بذر صورت

که بکشتزار سرش نزد آفت سمائی

۵

ز تمام کشت هستی من و حاصل محبت

که زند جویش پهلو بسپهر آسیائی

۶

دل من بیافت این سر ز سرای میفروشان

پس از انکه سالها زد در زهد و پارسائی

۷

متنعمان دولت نبرند ره بسلطان

که نگشته اند دارا بطریقت گدائی

۸

من از آشیانه خود نگشوده بودمی پر

که شدم اسیر بازش چو کبوتر هوائی

۹

رخ من بیار یک رو دل من بعشق یکتا

چه غم ار بپیش زلفش کمرم کند دوتائی

۱۰

سر مرهم ار ندارد ز چه میرباید از کف

دل ریش دردمندان بفنون دلربائی

۱۱

من اگر دمی نبینم برخش نمیتوانم

همه حیرتم از آنکس که زند دم از جدائی

۱۲

سرم ار رود نپیچم ز وفای رهروان سر

که نکرده اند منزل بسرای بیوفائی

۱۳

دل بازمانده از جان نرسد بسر جانان

مگر آنکه باز جوید ز طلسم دل رهائی

۱۴

اگرت هواست دیدن رخ دلبر صفا را

بگذار از سر ای دل هوس منی و مایی

تصاویر و صوت

نظرات