صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۲۳

۱

بجهان می ندهم آنچه مرا در سر ازوست

که مرا در سر ازو آنچه جهان یکسر ازوست

۲

دید گلگونه مقصود بهر روی که دید

چشم بیننده که دارد دل دانشور ازوست

۳

چه کشم گر نکشم باده خمخانه یار

خم ازو خانه ازو باده ازو ساغر ازوست

۴

دید ز آئینه خود گونه اکسیر مرا

دل که نه آئینه بر شده خاکستر ازوست

۵

آسمان پست و رواق حرم عشق بلند

این بنائیست که بالای فلک چنبر ازوست

۶

غمش از خاطر و سوداش ز دل می نرود

دل سودا زده و خاطر غم پرور ازوست

۷

تیغ و پیکانش اگر بر سرو بر سینه ماست

چه غم ای خواجه که هم سینه ازو هم سر ازوست

۸

خاک شو خاک که در کوی خرابات مغان

خاک راهست که بر فرق شهان افسر ازوست

۹

عشق اکسیر مرادست که در بوته دل

دوران دارد و گلگونه عاشق زر ازوست

۱۰

بر در میکده تا حلقه صفت بی سر و پای

نشوی راه بباطین نبری کاین در ازوست

۱۱

جوی از خاک صفا گر طلبی آب بقا

این غباریست که آئینه اسکندر ازوست

تصاویر و صوت

نظرات