صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۲۸

۱

کدام شه که گدای در سرای تو نیست

چگونه شاه تواند شد ار گدای تو نیست

۲

چو خاک پای تو گشتند سر شدند سران

سری چگونه کند سر که خاکپای تو نیست

۳

اگر بعرش پرد مرغ آشیان گلست

دلی که با دو پر باز در هوای تو نیست

۴

نشان ز غیر ندید آنکه آشنای تو شد

که نیست هر که درین نشاء/ آشنای تو نیست

۵

گشاد کار نبیند بتنگنای دو کون

دلی که بسته موی گره گشای تو نیست

۶

دو تاست پشت فلک از نهیب بار فراق

که زیر سلسله طره دو تای تو نیست

۷

من از برای تو در آتشم چنانکه در آب

برای سوختنست آنکه از برای تو نیست

۸

سترده باد بتیغ فنا ز دوش بقا

سری که در سر عهد تو و وفای تو نیست

۹

دل ار بقا طلبد در فنای تست از آنک

فنای کون و مکان باشد و فنای تو نیست

۱۰

سزای من نبود جز تو پای تا سر خویش

بمن ببخش که غیر از کرم سزای تو نیست

۱۱

عطای من همه رویست و موی دلبر من

کدام رزق که در سفره عطای تو نیست

۱۲

بدل ز صیقل تجرید شد تجلی یار

چه صفوتست که در سیرت صفای تو نیست

۱۳

مرو ز دیده ام ای در دلم گرفته وطن

جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست

تصاویر و صوت

نظرات