صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۲۹

۱

اگر ندیدی دریا که جای اندر جوست

بمن نگر که دلم جوی آب رحمت اوست

۲

کدام جوی دل بینهایتم دریاست

کدام دریا دریای بی بدایت دوست

۳

کدام دوست همان کز هوای جام فناش

حکایت من و هستی حدیث سنگ و سبوست

۴

نشسته در پس زانوی انزوا و بسیر

سرم ز دست هجوم خیال و بر زانوست

۵

بجد و جهد بر عشق دوست دست نداد

مکار تخم ضلالت که عشق او خود روست

۶

ز غیر دل مطلب آفتاب طلعت یار

که شرق اوست سویدا و غرب او رگ و پوست

۷

نشان نداد کس از رهروان وادی فقر

که گم شدند درین کوچه بسکه تو در توست

۸

میان دوست که در چشمهاست رسته ندید

دو چشم غیر و نبیند چو چشم منبت موست

۹

ز کوی یار نبندیم بار کوی دگر

که آبروی حقیقت ز خاک این سر کوست

۱۰

مرا بسوزن عیسی و رشته مریم

چه حاجتست که بر چاک دل غم تو رفوست

۱۱

حرارت سخن عشق سوخت سینه و دل

بدست آتش پاینده تر ز سنگ و ز روست

۱۲

مرا ببادیه کعبه مجاز مبر

که در حقیقت محرابم آن خم ابروست

۱۳

میان آتش و آبم ز دست دیده و دل

نه ماهیم نه سمندر مرا چه طبع و چه خوست

۱۴

نه شرقیست نه غربی بهیچ سوی متاز

که آفتاب سمای صفای ما بی سوست

تصاویر و صوت

دیوان اشعار حکیم صفای اصفهانی به کوشش احمد سهیلی خوانساری - حکیم صفای اصفهانی - تصویر ۲۱۸

نظرات