
صفای اصفهانی
شمارهٔ ۴۷
۱
کسی که بنده عشقست جاه را چه کند
مقیم خلوت خورشید ماه را چه کند
۲
نشسته بر سر خاکست و چرخ زیر قدم
گدای میکده اورنگ شاه را چه کند
۳
کشد سر ار فکند عرش سایه بر سر او
سر برهنه ز هستی کلاه را چه کند
۴
هزار بادیه گو بیش باش راه طلب
رسیده است بمقصود راه را چه کند
۵
شئون بیحد ذاتست حد ذاتی دل
رسوم مدرسه و خانقاه را چه کند
۶
ز کس پناه نجوید گدای دولت فقر
پناه سلطنتست او پناه را چه کند
۷
امیر مملکت بارگاه فقر و فناست
فقیر مملکت و بارگاه را چه کند
۸
پناه میبرم از دست زلف دوست بدوست
جز آنکه داد دهد دادخواه را چه کند
۹
گرفت بی مدد غیر یار پست و بلند
شکوه شاه حقیقت سپاه را چه کند
۱۰
گناه عیب بود شاه عیب پوش صفا
به غیر آنکه بپوشد گناه را چه کند
نظرات