صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۷

۱

بدرس دل سر زانوی ماست مکتب ما

دلست همنفس روز و همدم شب ما

۲

حکایت سر زلف تو ذکر دایم دل

فسانه غم عشق تو درس مکتب ما

۳

بود پدید که خورشید راست آینه آب

چنانکه روی تو را سینه مهذب ما

۴

دل آنچه در طلبش می شتافت یافت ز خود

بهر زه سنگ طلب سود سم مرکب ما

۵

می وصال دل از جام اتصال کشیم

ببین بذوق سلیم و صفای مشرب ما

۶

ز پر باز حقیقت باوج معرفتیم

نه بسته است نه بشکسته بال و مخلب ما

۷

عبید فقر و فنائیم و مالکان ملوک

که امر خلق بود زیر حکم اغلب ما

۸

ز علم برد باقصای عین و حق یقین

ببین بمرتبه دانش مرتب ما

۹

هزار میکده در مغز این اثر نکند

لب ار نهند بتوحید خلق بر لب ما

۱۰

هنوز کوکب و دور و مدار چرخ نبود

که سر زد از افق چرخ عشق کوکب ما

۱۱

سلوک مذهب ما را ز پای تن نتوان

بسیر پست که فقر و فناست مذهب ما

۱۲

مقیم رحمت ما غرق رحمت ازلیست

معذب ابدی هر که شد معذب ما

۱۳

رقاب کون و مکان زیر امرورد صفاست

ببین بمنزلت یا رؤف و یارب ما

تصاویر و صوت

نظرات