صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۷۶

۱

روزی که من به دوش فکندم ردای فقر

پهلو زدم به ملک جم از کبریای فقر

۲

بیگانه شو ز فر فریدون و جاه کی

ایدل بشکر آنکه شدی آشنای فقر

۳

درویش دل بدولت دارا نمیدهد

دارای دولت آنکه بدل شد گدای فقر

۴

سودم شود زیان و تجارات من تباه

گر بدهم و دو کون ستانم بهای فقر

۵

جبریل شد مشرف صحن سرای ما

گشتیم تا مشرف صحن سرای فقر

۶

دست ملک ز دامن درویش کوتهست

آنجا که نیست جای کس آنجاست جای فقر

۷

ما را فنای فقر بملک بقا کشید

ملک بقا اگر طلبی در فنای فقر

۸

شه گردد ار ز سلطنت فقر با خبر

بنهد هوای سلطنت اندر هوای فقر

۹

گوئی که من شنیدم و بس از فضای دل

روزی که زد منادی دولت ندای فقر

۱۰

حیران شود بصورت تصویر آفتاب

گر ما کشیم پرده ز روی صفای فقر

۱۱

چونان صفا بحشمت سلطان قفا زنی

ای سالک ار قدم زنی اندر قفای فقر

تصاویر و صوت

نظرات