صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۷۷

۱

خط غبار تو بر روی چون تجلی طور

به درس عشق تو تفسیر کرده آیه نور

۲

خراب کرد غم عشق خانه تن من

دل خراب من از این خرابه شد معمور

۳

خرابه تن من بود دار غم آباد

بدست عشق که از او بپاست دار سرور

۴

مرا ز قد تو شوری بسر فتاده و دل

بر آن سرست که بر پای گشته یوم نشور

۵

قد تو طوبی و دل خلد و آن دو زلف سیاه

فراز طوبی خلد دلست طره حور

۶

لبت که داروی در دست و مرهم دل ریش

ازوست زخم دل دردمند من ناسور

۷

ز جای کند بنای مرانه عشق و نه درد

بجای من که نماندم بجا چه سوک و چه سور

۸

سیاست سپه عشق در قبیله دل

همان حدیث بساط جمست و مکنت مور

۹

عنایت تو که یاقوت قوت معرفتست

مر از دامن دل ریخت سنگ فسق و فجور

۱۰

فتور منطقه چرخ ممکنست و محال

بعقد عهد امانات عشق تست فتور

۱۱

بیک تجلی وحدانی تو بر سر دار

زند تمامت ذرات نوبت منصور

۱۲

زند اناالحق منصور وار بر و بحار

دلست موسی و دریا و دشت نخله طور

۱۳

دوئی نماند نه جان و نه دل نه آب و نه گل

نشان بغیر بنگذاشت طبع عشق غیور

۱۴

فنای ذاتی من در غم تو روح بقا

دمید در من و باقیست تا بنفخه صور

۱۵

رسید وحی بزنبور نحل در کهسار

مگر بود دل بیدار کمتر از زنبور

۱۶

ز وحی عشق صفا را هزار گنج یقین

نهاده در دل و سرپوش اوست سینه عور

تصاویر و صوت

نظرات