
صفای اصفهانی
شمارهٔ ۸۲
۱
چرخ دو تا گشته و یکتاست عشق
یک اثرست و همه اشیاست عشق
۲
برگ گل گلبن توحید روح
بار درخت دل داناست عشق
۳
تشنه تر از ماست باو سلسبیل
قطره چه و جوی چه دریاست عشق
۴
عقل چه باشد که کند درک او
عقل ضعیفست و تواناست عشق
۵
روح که چشم همه امیدهاست
کور شد از فرقت و بیناست عشق
۶
لشکر ملک و ملکوت وجود
کشته و افکنده و تنهاست عشق
۷
نیست سری کو ننهد زیر پای
در بر من بی سر و بی پاست عشق
۸
بیشتر از من برخ خوب خویش
عاشق و شوریده و شیداست عشق
۹
در دل دلباخته باشد نهان
در سر سودازده پیداست عشق
۱۰
بهر تجلی گه موسای وقت
پاکتر از سینه سیناست عشق
۱۱
جذبه دل باشد و سودای سر
جذب و دلست و سر و سوداست عشق
۱۲
پیشتر از کون و مکان بود و باز
پیر شد این هر دو و برناست عشق
۱۳
مختم و مبدای ظهور صفات
اما بی مختم و مبداست عشق
نظرات