صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۸۸

۱

باز آی که از غیر تو پرداخته‌ام دل

ای سِرّ تو را سینهٔ سودازده منزل

۲

قربان تو می‌کردم اگر یافتمی جان

بر زلف تو می‌بستم اگر داشتمی دل

۳

جز نقش خط از روی نکویت خط هستی

نقشی‌ست که گردون زده بر آب به باطل

۴

چندان که بود کام تو از قتل من آسان

کار من دلباخته از دست تو مشکل

۵

من روی چو زر کرده‌ام از عشق تو بنمای

بر گردنم آن ساعد چون سیم حمایل

۶

آیینه شود سینهٔ پرداخته از زنگ

بر عرش پرد طائر برخاسته از گل

۷

خواهی که شوی مظهر انوار تجلی

آیینهٔ خود ساز بر آن روی مقابل

۸

خود بین نبرد راه به خمخانهٔ وحدت

محجوب ندارد خبر از نشئهٔ کامل

۹

از غرب خفا گونهٔ خورشید حقیقت

پیداست، تو در پرده‌ای ای دیدهٔ غافل

۱۰

کن در طلب گوهر جان کشتی تن را

مستغرق دریای دل بی تک و ساحل

۱۱

از کشته شدن زنده شوی در طلب تیغ

بایست زدن بوسه به سرپنجهٔ قاتل

۱۲

قومی به حرم ساجد و قومی به کلیسا

روی دل من جانب آن هندوی مقبل

۱۳

باز ای دل سودازده قلاشی و رندی

جز رنج چه بردست کس از کسب فضائل

۱۴

ما زنده به عشقیم که بی‌فاصله ما را

جاری‌ست چو خون در کبد و عرق و مفاصل

۱۵

بردار ز گل ذرهٔ محجوب صفا را

ای بر همگی پرتو خورشید تو شامل

تصاویر و صوت

دیوان اشعار حکیم صفای اصفهانی به کوشش احمد سهیلی خوانساری - حکیم صفای اصفهانی - تصویر ۲۶۳

نظرات