صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

شمارهٔ ۸۹

۱

راز دار دل و عشقست فنم

کی گرفتار هواهای تنم

۲

فرس عشق بزینست و عنان

فارس فحلم و در تاختنم

۳

مشتبه کرد بموی تو مرا

عشق این موی بود یا که منم

۴

یار جان باشد و من جسم نزار

دوست باشد تن و من پیرهنم

۵

هر کسی را سر سودای کسیست

من گرفتار دل خویشتنم

۶

آمد از پرده برون بیخود و مست

ماه فرخارم و میر ختنم

۷

رسن زلف بخم کرده گشود

بست و افکند بچاه ذقنم

۸

یوسفم در خور زندانم و چاه

تا سر زلف تو باشد رسنم

۹

شکن اندر شکن از سر تا پای

زان سر زلف شکن در شکنم

۱۰

ناخن و سینه من تیشه و کوه

من بهامون غمش کوهکنم

۱۱

گر بمیرم شکفاند غم عشق

لاله از خاک و شقیق از کفنم

۱۲

خیزد از لعل تو یاقوت روان

ریزد از جزع عقیق یمنم

۱۳

خاک فقر تو بود آب حیوه

خار عشق تو گل و یاسمنم

۱۴

سفرِ کویِ خراباتِ فَنا ت،

عاقبت برد بسوی وطنم

۱۵

بنده فقرم و بافر و شکوه

کارفرمای زمین و زمنم

۱۶

من صفایم نه گدای زر و سیم

نه گرفتار بفرزند و زنم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۳/۱۵ - ۰۴:۵۸:۲۶
سفرِ کویِ خراباتِ فَنا ت،